عشق جان

ساخت وبلاگ
عشق جان نیستی زمستان است

آسمان ابری و جهان زندان

بر زمین ایستاده سردرگم

در زمان مانده ایم سرگردان

 

نیستی سال هاست در این شهر

از ته دل کسی نخندیدست

نیستی تا دوباره گل بکنند

خنده هایی که دیو دزدیدست

 

طرح لبخند روی لبهامان 

سرد، یخ بسته، بی رمق ، سنگی

عشق جان خسته ام نمیبینی؟

من بمیرم تو هم که دلتنگی

 

تو بهاری عزیز من بی تو

فصل هامان همه زمستان است 

تلخی بغض سالها دوری

پشت لبخند هات پنهان است

 

تو بیا و بخند جاری شو

تا بگیرد بهار دنیا را

دست در دست های تو برویم

بگذرانیم فصل سرما را

 

چشم مان به سرخی خورشید

دست انداخته به حلقه ماه

از نت می بساز آهنگی

عشق گیسو بلند چشم سیاه

 

گره از پود سبز به دار بریز

شانه در گیسوی بهار بزن

عمر این شب هزار سال شده

خسته ام عشق جان، سه تار بزن
 

اسماعیل عبدالهی

همینجوری الکی...
ما را در سایت همینجوری الکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koulehposhtim بازدید : 191 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 13:36